سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صاحب الزمان
دوشنبه 92 بهمن 28 :: 12:30 عصر ::  نویسنده : مجیدکریمی پرنیان

بیست حدیثمنتخب
امیرالمومنین امام علیعلیه السلام



1
ـ قالَ الاْمامُ علىّ بن أبی طالِبأمیرُ الْمُؤْمِنینَ (عَلَیْهِ السلام) :  إغْتَنِمُوا الدُّعاءَ عِنْدَخَمْسَةِ مَواطِنَ: عِنْدَ قِرائَةِ الْقُرْآنِ، وَ عِنْدَ الاْذانِ، وَ عِنْدَنُزُولِ الْغَیْثِ، وَ عِنْدَ الْتِقاءِ الصَفَّیْنِ لِلشَّهادَةِ، وَ عِنْدَدَعْوَةِ الْمَظْلُومِ، فَاِنَّهُ لَیْسَ لَها حِجابٌ دوُنَ الْعَرْشِ.(1)

حضرت امیر المومنین امام علی (علیه السلام) فرمود: پنج موقع را براى دعا وحاجت خواستن غنیمت شمارید:

موقع تلاوت قرآن، موقع اذان، موقع بارش باران،موقع جنگ و جهاد ـ فى سبیل اللّه ـ موقع ناراحتى و آه کشیدن مظلوم. در چنین موقعیتها مانعى براى استجابت دعا نیست.

2
ـ قالَ(علیه السلام): اَلْعِلْمُوِراثَةٌ کَریمَةٌ، وَ الاْدَبُ حُلَلٌ حِسانٌ، وَ الْفِکْرَةُ مِرآةٌ صافِیَةٌ، وَالاْعْتِذارُ مُنْذِرٌ ناصِحٌ، وَ کَفى بِکَ أَدَباً تَرْکُکَ ما کَرِهْتَهُ مِنْغَیْرِکَ.(2)

فرمود: علم; ارثیه اى با ارزش، و ادب; زیورى نیکو، واندیشه; آئینه اى صاف، و پوزش خواستن; هشدار دهنده اى دلسوز خواهد بود. و براى باأدب بودنت همین بس که آنچه براى خود دوست ندارى، در حقّ دیگران روا نداشته باشى.

3
ـ قالَ(علیه السلام): اَلـْحَقُّ جَدیدٌ وَ إنْ طالَتِ الاْیّامُ، وَالْباطِلُ مَخْذُولٌ وَ إنْ نَصَرَهُ أقْوامٌ.( 3)

فرمود: حقّ و حقیقت درتمام حالات جدید و تازه است گر چه مدّتى بر آن گذشته باشد. و باطل همیشه پست و بىأساس است گر چه افراد بسیارى از آن حمایت کنند.

4
ـ قالَ(علیه السلام): اَلدُّنْیا تُطْلَبُ لِثَلاثَةِ أشْیاء: اَلْغِنى، وَ الْعِزِّ، وَ الرّاحَةِ،فَمَنْ زَهِدَ فیها عَزَّ، وَ مَنْ قَنَعَ إسْتَغْنى، وَ مَنْ قَلَّ سَعْیُهُإسْتَراحَ.(4)

فرمود: دنیا و اموال آن، براى سه هدف دنبال مى شود: بىنیازى، عزّت و شوکت، آسایش و آسوده بودن. هر که زاهد باشد; عزیز و با شخصیّت است،هر که قانع باشد; بى نیاز و غنى گردد، هر که کمتر خود را در تلاش و زحمت قرار دهد; همیشه آسوده و در آسایش است.

5
ـ قالَ(علیه السلام): لَوْ لاَ الدّینُ وَالتُّقى، لَکُنْتُ أدْهَى الْعَرَبِ.(5)

فرمود: چنانچه دین دارى و تقواىالهى نمى بود، هر آینه سیاستمدارترین افراد بودم ـ ولى دین و تقوا مانع سیاست بازىمى شود ـ .

6
ـ قالَ(علیه السلام): اَلْمُلُوکُ حُکّامٌ عَلَى النّاسِ، وَالْعِلْمُ حاکِمٌ عَلَیْهِمْ، وَ حَسْبُکَ مِنَ الْعِلْمِ أنْ تَخْشَى اللّهَ، وَحَسْبُکَ مِنَ الْجَهْلِ أنْ تَعْجِبَ بِعِلْمِکَ.(6)

فرمود: ملوک برمردم حاکم هستند و علم بر تمامى ایشان حاکم خواهد بود، تو را در علم کافى است که ازخداوند ترسناک باشى; و به دانش و علم خود بالیدن، بهترین نشانه نادانى است.

7
ـ قالَ(علیه السلام): ما مِنْ یَوْم یَمُرُّ عَلَى ابْنِ آدَم إلاّ قالَلَهُ ذلِکَ الْیَوْمُ: یَابْنَ آدَم أنَا یَوُمٌ جَدیدٌ وَ أناَ عَلَیْکَ شَهیدٌ.

فَقُلْ فیَّ خَیْراً، وَ اعْمَلْ فیَّ خَیْرَاً، أشْهَدُ لَکَ بِهِ فِىالْقِیامَةِ، فَإنَّکَ لَنْ تَرانى بَعْدَهُ أبَداً.(7)

فرمود: هر روزىکه بر انسان وارد شود، گوید: من روز جدیدى هستم، من بر اعمال و گفتار تو شاهد مىباشم. سعى کن سخن خوب و مفید بگوئى، کار خوب و نیک انجام دهى. من در روز قیامت شاهداعمال و گفتار تو خواهم بود. و بدان امروز که پایان یابد دیگر مرا نخواهى دید وقابل جبران نیست.

8
ـ قالَ(علیه السلام): فِى الْمَرَضِ یُصیبُ الصَبیَّ،کَفّارَةٌ لِوالِدَیْهِ.(8)

فرمود: مریضى کودک، کفّاره گناهان پدر ومادرش مى باشد.

9
ـ قالَ(علیه السلام): الزَّبیبُ یَشُدُّ الْقَلْبِ، وَیُذْهِبُ بِالْمَرَضِ، وَ یُطْفِىءُ الْحَرارَةَ، وَ یُطیِّبُ النَّفْسَ.(9)

فرمود: خوردن مویز ـ کشمش سیاه ـ قلب را تقویت، مرض ها را برطرف، و حرارتبدن را خاموش، و روان را پاک مى گرداند.

10
ـ قالَ(علیه السلام): أطْعِمُواصِبْیانَکُمُ الرُّمانَ، فَإنَّهُ اَسْرَعُ لاِلْسِنَتِهِمْ.(10)

فرمود: به کودکان خود أنار بخورانید تا زبانشان بهتر و زودتر باز شود.

11
ـقالَ(علیه السلام): أطْرِقُوا أهالیکُمْ فى کُلِّ لَیْلَةِ جُمْعَة بِشَیْء مِنَالْفاکِهَةِ، کَیْ یَفْرَحُوا بِالْجُمْعَةِ.(11)

فرمود: در هر شب جمعههمراه با مقدارى میوه ـ یا شیرینى،... ـ بر اهل منزل و خانواده خود وارد شوید تاموجب شادمانى آن ها در جمعه گردد.

12
ـ قالَ(علیه السلام): کُلُوا مایَسْقُطُ مِنَ الْخوانِ فَإنَّهُ شِفاءٌ مِنْ کُلِّ داء بِإذْنِ اللّهِعَزَّوَجَلَّ، لِمَنْ اَرادَ أنْ یَسْتَشْفِیَ بِهِ.(12)

فرمود: آنچهاطراف ظرف غذا و سفره مى ریزد جمع کنید و بخورید، که همانا هرکس آن ها را به قصدشفا میل نماید، به اذن حق تعالى شفاى تمام دردهاى او خواهد شد.

13
ـقالَ(علیه السلام):لا ینبغى للعبد ان یثق بخصلتین: العافیة و الغنى، بَیْنا تَراهُمُعافاً اِذْ سَقُمَ، وَ بَیْنا تَراهُ غنیّاً إذِ افْتَقَرَ.(13)

فرمود: سزاوار نیست که بنده خدا، در دوران زندگى به دو خصوصیّت اعتماد کند و به آن دلبستهباشد: یکى عافیت و تندرستى و دیگرى ثروت و بى نیازى است. زیرا چه بسا در حال صحّت وسلامتى مى باشد ولى ناگهان انواع مریضى ها بر او عارض مى گردد و یا آن که درموقعیّت و امکانات خوبى است، ناگهان فقیر و بیچاره مى شود، ـ پس بدانیم که دنیا وتمام امکانات آن بى ارزش و بىوفا خواهد بود و تنها عمل صالح مفید و سودبخش مى باشدـ .

14
ـ قالَ(علیه السلام): لِلْمُرائى ثَلاثُ عَلامات: یَکْسِلُ إذا کانَوَحْدَهُ، وَ یَنْشطُ إذاکانَ فِى النّاسِ، وَ یَزیدُ فِى الْعَمَلِ إذا أُثْنِىَعَلَیْهِ، وَ یَنْقُصُ إذا ذُمَّ.(14)

فرمود: براى ریاکار سه نشانه است: در تنهائى کسل و بى حال، در بین مردم سرحال و بانشاط مى باشد. هنگامى که او راتمجید و تعریف کنند خوب و زیاد کار مى کند و اگر انتقاد شود سُستى و کم کارى مىکند.

15
ـ قالَ(علیه السلام): اَوْحَى اللّهُ تَبارَکَ وَ تَعالى إلى نَبیٍّمِنَ الاْنْبیاءِ: قُلْ لِقَوْمِکَ لا یَلْبِسُوا لِباسَ أعْدائى، وَ لا یَطْعَمُوامَطاعِمَ أعْدائى، وَ لا یَتَشَکَّلُوا بِمَشاکِلِ أعْدائى، فَیَکُونُواأعْدائى.(15)

فرمود: خداوند تبارک و تعالى بر یکى از پیامبرانش وحىفرستاد : به امّت خود بگو: لباس دشمنان مرا نپوشند و غذاى دشمنان مرا میل نکنند وهم شکل دشمنان من نگردند، وگرنه ایشان هم دشمن من خواهند بود.

16
ـقالَ(علیه السلام): اَلْعُقُولُ أئِمَّةُ الأفْکارِ، وَ الاْفْکارُ أئِمَّةُالْقُلُوبِ، وَ الْقُلُوبُ أئِمَّةُ الْحَواسِّ، وَ الْحَواسُّ أئِمَّةُالاْعْضاءِ.(16)
فرمود: عقل هر انسانى پیشواى فکر و اندیشه اوست; و فکرپیشواى قلب و درون او خواهد بود; و قلب پیشواى حوّاس پنج گانه مى باشد، و حوّاسپیشواى تمامى اعضاء و جوارح است.

17
ـ قالَ(علیه السلام): تَفَضَّلْ عَلىمَنْ شِئْتَ فَأنْتَ أمیرُهُ، وَ اسْتَغِْنِ عَمَّنْ شِئْتَ فَأنْتَ نَظیرُهُ، وَافْتَقِرْ إلى مَنْ شِئْتَ فَأنْتَ أسیرُهُ.(17)

فرمود: بر هر که خواهىنیکى و احسان نما، تا رئیس و سرور او گردى; و از هر که خواهى بى نیازى جوى تاهمانند او باشى. و خود را نیازمند هر که خواهى بدان ـ و از او تقاضاى کمک نما ـ تااسیر او گردى.

18
ـ قالَ(علیه السلام): أعَزُّ الْعِزِّ الْعِلْمُ، لاِنَّبِهِ مَعْرِفَةُ الْمَعادِ وَ الْمَعاشِ، وَ أذَلُّ الذُّلِّ الْجَهْلُ، لاِنَّصاحِبَهُ أصَمُّ، أبْکَمٌ، أعْمى، حَیْرانٌ.(18)

فرمود: عزیزترین عزّت هاعلم و کمال است، براى این که شناخت معاد و تأمین معاشِ انسان، به وسیله آن انجام مىپذیرد. و پست ترین ذلّت ها جهل و نادانى است، زیرا که صاحبش همیشه در کرى و لالى وکورى مى باشد و در تمام امور سرگردان خواهد بود.

19
ـ قالَ(علیه السلام): جُلُوسُ ساعَة عِنْدَ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ عِبادَةِ ألْفِ سَنَة،وَ النَّظَرُ إلَى الْعالِمِ أحَبُّ إلَى اللّهِ مِنْ إعْتِکافِ سَنَة فى بَیْتِاللّهِ، وَ زیارَةُ الْعُلَماءِ أحَبُّ إلَى اللّهِ تَعالى مِنْ سَبْعینَ طَوافاًحَوْلَ الْبَیْتِ، وَ أفْضَلُ مِنْ سَبْعینَ حَجَّة وَ عُمْرَة مَبْرُورَةمَقْبُولَة، وَ رَفَعَ اللّهُ تَعالى لَهُ سَبْعینَ دَرَجَةً، وَ أنْزَلَ اللّهُعَلَیْهِ الرَّحْمَةَ، وَ شَهِدَتْ لَهُ الْمَلائِکَةُ: أنَّ الْجَنَّةَ وَ جَبَتْلَهُ.(19)

فرمود: یک ساعت در محضر علماء نشستن ـ که انسان را به مبدأ ومعاد آشنا سازند ـ از هزار سال عبادت نزد خداوند محبوب تر خواهد بود. توجّه و نگاهبه عالِم از إعتکاف و یک سال عبادت ـ مستحبّى ـ در خانه خدا بهتر است. زیارت ودیدار علماء، نزد خداوند از هفتاد مرتبه طواف اطراف کعبه محبوب تر خواهد بود، و نیزافضل از هفتاد حجّ و عمره قبول شده مى باشد. همچنین خداوند او را هفتاد مرحلهترفیعِ درجه مى دهد و رحمت و برکت خود را بر او نازل مى گرداند، و ملائکه شهادت مىدهند به این که او اهل بهشت است.

20
ـ قالَ(علیه السلام): یَا ابْنَ آدَم،لا تَحْمِلْ هَمَّ یَوْمِکَ الَّذى لَمْ یَأتِکَ عَلى یَوْمِکَ الَّذى أنْتَ فیهِ،فَإنْ یَکُنْ بَقِیَ مِنْ أجَلِکَ، فَإنَّ اللّهَ فیهِ یَرْزُقُکَ.(20)

فرمود: اى فرزند آدم، غُصّه رزق و آذوقه آن روزى که در پیش دارى و هنوزنیامده است نخور، زیرا چنانچه زنده بمانى و عمرت باقى باشد خداوند متعال روزىِ آنروز را هم مى رساند.




موضوع مطلب :
یکشنبه 92 بهمن 27 :: 8:23 عصر ::  نویسنده : مجیدکریمی پرنیان
حاجی فشندی و دیدار با امام زمان(عج)
 
آیا من حقیقتا دوستدار اهل بیت هستم؟ فرمودند: «آری! و تا آخر هم خواهی بود. اگر آخر کار شیاطین بخواهند فریب دهند، آل محمد(ص) به فریاد می‌رسند».
حاجی فشندی و دیدار با امام زمان(عج)
- درباره مرحوم حاج محمد علی فشندی تهرانی، با اینکه دیری نیست به رحمت حق پیوسته است اما جز چند تشرف که بزرگان از وی نقل کرده‌اند، چیزی نمی‌دانیم. از خاستگاه، خانواده، خاندان، تربیت و تحصیلات، زمینه و زمانه، زیست و زندگی، حتی شغل و پیشه و احیاناً استادان اخلاقی و مربیان و مرشدان سلوکی این نیک بخت چه کسانی بوده‌اند، آگاهی چندانی در دست نیست.

از دیگر تشرفات مرحوم فشندی، دیدار با امام زمان(ع) در صحرای عرفات است. این تشرف از مهمترین و روح افزاترین رویدادهای زندگانی مرحوم فشندی (ره) است. تشرف حاضر، به سبب بعضی از جنبه های منحصر به فرد ـ که به برخی از آنها اشاره خواهد شد، مورد توجه تعداد زیادی از شیفتگان امام عصر (ع) قرار دارد.

آیت‌الله ناصری دولت آبادی که خود مستقیما از زبان حاجی شنیده و در کتاب «آب حیات» آورده است. همچنین جناب قاضی زاهدی نیز آن را از زبان آن مرحوم شنیده و در کتاب خود نقل کرده است. اینک تلفیق این دو روایت برای خوانندگان نقل می‌شود.

حاج محمد علی فشندی تهرانی می‌گوید: سال اولی که به مکه مکرمه مشرف شدم، از خدای مهربان در آنجا خواستم که توفیق دهد تا در سالهای بعد نیز، تا بیست سفر به مکه بیایم تا شاید امیر الحاج و امام زمان (ع) را هم زیارت کنم. خداوند هم توفیقی بخشید و منتی نهاد که من علاوه بر آن بیست سفر، چند بار دیگر نیز به زیارت خانه خدا موفق شدم.

سالیانی بود که به همراه کاروانی ـ به عنوان خدمه و کمکی کاروان ـ مشرف می‌شدم تا اینکه در سالی (ظاهرا 1353شمسی) مدیر کاروان به من اطلاع داد که امسال از دیدن من معذور است. شاید تصور و پندار او این بود که سن من رو به پیری رفته و نگران بود که نتوانم در کارهای خدماتی کاروان به او یاری برسانم. از شنیدن این خبر خیلی افسرده و پژمرده شدم. لذا به سوی مشهد مقدس حرکت کردم تا دست توسلی به دامان سلطان طوس، حضرت رضا (ع) بزنم و از ایشان بخواهم که سفر معنوی حج را امسال نیز نصیب من کند.

در حرم خیلی منقلب و مضطرب بودم و به سختی می‌گریستم و از آن حضرت روایی حاجت خود ر ا می‌خواستم. پس از زیارت جانانه، به قصد بازگشت به تهران با آن حضرت وداع کرده، از حرم خارج شدم. در این حین، سیدی مرا صدا زد و فرمود: «آقا! سفر شما را حضرت حجت(ع) امضا کردند و فرمودند: به حاج محمد علی بگو برو !منتظر تو هستند!»

من از سید پرسیدم :خود حضرت این سخن را فرمودند؟

سید گفت: بله!

من نیز بدون درنگ به منزل خود در تهران بازگشتم. به محض آنکه به خانه رسیدم، همسرم با عجله گفت :این چند روز را کجا بودی؟ مرتب از کاروان زنگ می‌زنند و می‌خواهند شما را همراه خود ببرند.

من هم بلافاصله به مدیر کاروان مراجعه کردم و پرسیدم: شما که نیت بردن مرا نداشتید، حالا چه شده که می‌خواهید مرا هم در این سفر همراه کنید؟! مدیر کاروان سربسته اشاره کرد که از تصمیم قبلی خود پشیمان شده و می‌خواهد من نیز در این سفر طبق معمول سالهای گذشته به عنوان خدمه با او همراهی کنم.

به هر ترتیب به عنوان کمکی کاروان به مکه مشرف شدیم. شب هشتم ماه، که فردای آن روز حاجیان می‌باید در عرفات باشند، مدیر کاروان مرا خواست و گفت: وسایل کاروان را زودتر از دیگر کاروان ها به منا منتقل کن و در عرفات در کنار «جبل الرحمة» خیمه ها را بر پا ساز تا کاروان ما در بهترین جای ممکن سکنا گزیند. من نیز فوراً لوازم و خیمه ها را با اتومبیلی به آنجا منتقل کردم، چادرها را برافراشتم و فرش ها را گستردم. در این حال یکی از شرطه های سعودی (پلیس های عربستان) نزد من آمد و به زبان عربی گفت :چرا حالا آمدی؟ اینجا که کسی نیست!

من هم با زبان عربی شکسته بسته ـ که تقریبا در این سفرها آموخته بودم ـ بدو گفتم :برای انجام مقدمات کار، زودتر آمدم. گفت: «پس امشب نباید بخوابی!» پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر اینکه ممکن است دزدانی پیدا شوند و به وسایل حجاج دستبرد بزنند یا اینکه شما را بکشند. باید خیلی مراقب باشی! با شنیدن این سخنان ترس عمیقی وجود مرا فرا گرفت.

در این حال به یاد حضرت ولی عصر(عج) افتادم. به آن حضرت التجا و پناه بردم و پیوسته و پیاپی نام مقدس آن قبله عالم را بر زبان می‌آوردم. می‌گفتم: «یا حجة بن الحسن أدرکنی! یا خلیفة الله الأعظم أغثنی!»

تصمیم گرفتم شب را نخوابم. به همین دلیل برای نماز و نافله شب وضویی ساختم و به نماز ایستادم. آن شب در آن بیابان تنهایی، به یاد آمام زمان(ع) حال خوشی پیدا کردم. در همین حال صدای پایی شنیدم و به دنبال آن پرده چادر کنار رفت. آقایی در آستانه خیمه بعد از سلام فرمود: «حاج محمد علی تنها هستی؟»

عرض کردم: بله آقا، تنهایم! و ناخود آگاه از جا برخاستم و پتویی را چند لا کرده، زیر پای آقا افکندم.

آقا نشست و فرمود: «حاج محمد علی! خوب جایی را برای سکونت کاروان انتخاب کرده ای! اینجا همان جایی است که جدم حسین بن علی (ع) در روز عرفه خیمه زده بودند!» بعد فرمودند: «حاج محمد علی! یک چایی درست کن!»عرض کردم: اتفاقا همه وسایل چای فراهم است جز چای خشک که آن را از مکه نیاورده ام.

فرمود:«شما آب جوش تهیه کنید، چای خشک آن برعهده من!»

آب که جوش آمد مقداری چای ـ که در حدود صد گرم بود به من مرحمت کردند. چای که دم کشید و آماده شد، فنجانی به ایشان تعارف کردم. نوشیدند و فرمودند: «شما هم بفرمایید!»من هم با اجازه آقا، فنجانی از آن چای نوشیدم که لذت خوبی برای من داشت.

در این هنگام، دو جوان زیباروی نورانی (در روایت های قاضی زاهدی چهار جوان )جلوی چادر آمدند و همان جا با احترام ایستادند و به آقا سلامی عرض کردند. آقا از من خواستند که به ایشان چای تعارف کنم. من نیز اطاعت کردم و برایشان چای بردم. آنان چای را نوشیدند. آقا از من خواستند که چای دیگری نزد ایشان ببرم که من نیز دوباره چای برای آن دو جوان بردم. در این وقت آقا به آنان فرمود: «شما بروید! آنان نیز خداحافظی کرده و رفتند».

در این زمان، آقا نگاهی به من کردند و سه بار فرمودند: «خوشا به حالت حاج محمد علی!»گریه راه گلویم را بست. عرض کردم: از چه جهت؟ فرمود :«چون امشب کسی برای بیتوته در این بیابان نمی‌آید. امشب شبی است که جدم امام حسین(ع) در این بیابان آمده است» بعد فرمود: «دلت می‌خواهد نماز و دعای مخصوصی را که از جدم رسیده بخوانی؟»

عرضه داشتم: بله آقا جان! فرمود: «برخیز و غسلی به جا آور و وضو بگیر!» عرض کردم: هوا طوری است که نمی‌توانم با آب سرد غسل کنم. فرمود :«من بیرون می‌روم تو آب را گرم کن و غسل نما!»

من هم بدون اینکه متوجه قضایا باشم و اینکه این آقا کیست؟ مقداری آب را گرم کردم و غسل و وضویی ساختم.

چون از غسل فارغ شدم، آقا به خیمه برگشتند و فرمودند: «حالا دو رکعت نماز با این کیفیت که می‌گویم بخوان: بعد از حمد، در هر رکعت، یازده مرتبه سوره توحید را بخوان که این نماز جدم امام حسین (ع)در این مکان است».

و بعد از نماز فرمودند: «جدم، امام حسین(ع) در این بیابان دعایی خوانده است که من آن را می‌خوانم، تو هم با من بخوان!» اطاعت کردم. دعای آقا نزدیک به بیست دقیقه به درازا کشید و در حال دعا، اشک از چشمان مبارکش مانند ناودان فرو می‌ریخت. هر جمله ای را که می‌خواند در ذهن من می‌ماند و من فوراً آن را حفظ می‌کردم. دیدم عجب دعای خوبی بود و چه مضامین عالی دارد.

من با اینکه با کتاب های دعا آشنا بودم، اما تا کنون به چنین دعایی برنخورده بودم در همین وقت به ذهنم رسید که فردا برای روحانی کاروان مضامین این دعا را بخوانم تا او آنها را یادداشت کند به محض خطور این فکر در خاطر من آقا فرمودند: «این دعا مخصوص امام (ع)است و در هیچ کتابی نوشته نشده و کسی غیر از امام نمی‌تواند آن را بخواند و از یاد تو نیز می‌رود!»

با گفتن این سخن، ناگهان تمامی عبارات دعا از ذهن، زبان، خیال و خاطر من محو شد. و حتی کلمه ای از آن در ذهن من باقی نماند.

پس از پایان دعا به آقا عرضه داشتم: آقا این توحید من ـ به نظر شما ـ خوب است ؟من می‌گویم که همه هستی را از درخت و گیاه و زمین و...خداوند آفریده است. فرمودند: «خوب است! و بیش از این از شما انتظار نمی‌رود!»

عرض کردم: آیا من حقیقتا دوستدار اهل بیت هستم؟ فرمودند: «آری! و تا آخر هم خواهی بود. اگر آخر کار شیاطین بخواهند فریب دهند، آل محمد(ص) به فریاد می‌رسند».

پرسیدم: آیا امام زمان(ع) در این بیابان تشریف می‌آورند؟ فرمودند: «امام الان در چادر نشسته است»!

من با همه این نشانه ها و قرینه ها باز متوجه نشدم. به نظرم رسید منظور این است که امام(ع) اکنون در چادر مخصوص خود نشسته اند.

دوباره پرسیدم: آیا فردا امام با حاجیان به عرفات می‌آیند؟ فرمودند: «آری» عرض کردم: کجا می‌روند؟ فرمودند: «جبل الرحمة»

دوباره عرضه داشتم: اگر رفقای کاروان بروند، امام (ع) را می‌بینند؟ فرمود: «می‌بینند اما نمی‌شناسند!»

عرض کردم: فردا شب امام زمان(ع) به چادر حاجیان هم سر می‌زنند و عنایتی می‌کنند؟

فرمود: «در چادر شما، آنگاه که روضه عمویم عباس (ع) خوانده می‌شود می‌آید». بعد از این سخنان و پاسخ به این سؤالها، آقا برخاستند تا از خیمه خارج شوند. در این حال رو به من نموده فرمودند: «حاج محمد علی! شما امسال به نیابت از کسی حج می‌گزارید؟»

عرض کردم: خیر آقاجان! فرمودند: «می‌شود از طرف پدر من امسال نیابت کنید». عرضه داشتم: بله آقاجان!

در این حال دو اسکناس صد ریالی سعودی به من مرحمت کردند و فرمودند: «این پول را بگیر و حج امسالت را به نیابت پدر من انجام بده!»

پرسیدم: آقا نام پدر شما چیست؟ فرمودند «حسن!»عرض کردم: نام خودتان چیست؟ فرمود «سید مهدی!»

آقا را تا دم چادر بدرقه کردم. در این وقت آقا برای معانقه و روبوسی جهت خداحافظی برگشتند و با هم معانقه ای کردیم. خوب به یاد دارم که خال طرف راست صورتش را بوسیدم. آقا دوباره مقداری پول خرد دیگر به من مرحمت کردند و فرمودند: «این پول ها را نیز به همراه داشته باش و برگرد!»

عرض کردم: آقا جان من شما را کی و کجا ملاقات خواهم کرد؟

فرمود: «وقتی که حاجیان نماز مغرب و عشای خود را خواندند و مداح کاروان شروع به ذکر مصیبت عمویم قمر بنی هاشم (ع) کرد من به چادر شما می‌آیم». در این وقت آقا از خیمه خارج شد و من دیگر او را ندیدم هر چه به این طرف و آن طرف نظر کردم، دیگر کسی را نیافتم. داخل چادر شدم و به فکر فرو رفتم. راستی او که بود؟ سید مهدی فرزند حسن! از کجا نام مرا می‌دانست؟ چند بار فرمود: جدم حسین، عمویم عباس ... قرینه ها و نشانه ها را یکی پس از دیگری کنار هم نهادم. خیلی منقلب و بی تاب شده بودم. فهمیدم که با امام زمان (ع)هم سخن بوده ام.

از صدای گریه و ناله من شرطه سعودی (پلیس عربستان) سراسیمه آمد و گفت چه شده؟ دزدها آمده‌اند و اثاثیه‌ات را غارت کرده‌اند؟

گفتم: نه! مشغول مناجات با خدایم. او با تعجب به من نگاه می‌کرد و سرانجام رهایم کرد و رفت. تا صبح به یاد حضرت گریستم.

فردای آن روز قصه را برای روحانی کاروان تعریف کردم و او هم برای حاجیان نقل کرد و گفت: ای حجاج!متوجه باشید که این کاروان مورد توجه و عنایت امام زمان(ع) است.

همه مطالب را به روحانی کاروان گفتم جز آنکه فراموش کردم بگویم، آقا وعده کرده که شب، به هنگام ذکر مصیبت عمویش قمر بنی هاشم (ع)به چادر ما بیاید.

شب هنگام،حاجیان پس از نماز، روضه ای گرفتند و مداح کاروان هم، گریزی به روضه علمدار کربلا، حضرت قمر بنی هاشم(ع) زدند و حالی در چادر بر پا شد. در آن وقت به یاد سخن آقا افتادم. هر چه نگاه کردم آن حضرت را درون چادر ندیدم. ناراحت شدم و با خود گفتم: «خدایا! وعده امام (ع) حق است!»

در این وقت امام به خیمه تشریف فرما شدند و در میان حاجیان نشستند و در مصیبت عموی خود گریستند.

من که آقا را دیدم، خواستم تا عرض ادبی کنم و بوسه ای بر پای حضرتش بزنم و به مردم بگویم که: «بیایید و امام زمانتان را ببینید!»

که امام اشارتی کردند و من بی اراده و بی اختیار بر جای خود ایستادم. روضه که تمام شد، آقا نیز برخاستند و خیمه را ترک کردند و من دیگر حضرت را ندیدم.

1




موضوع مطلب :
<   <<   6   7   8   >