سفارش تبلیغ
صبا ویژن
صاحب الزمان
یکشنبه 92 بهمن 27 :: 8:23 عصر ::  نویسنده : مجیدکریمی پرنیان
حاجی فشندی و دیدار با امام زمان(عج)
 
آیا من حقیقتا دوستدار اهل بیت هستم؟ فرمودند: «آری! و تا آخر هم خواهی بود. اگر آخر کار شیاطین بخواهند فریب دهند، آل محمد(ص) به فریاد می‌رسند».
حاجی فشندی و دیدار با امام زمان(عج)
- درباره مرحوم حاج محمد علی فشندی تهرانی، با اینکه دیری نیست به رحمت حق پیوسته است اما جز چند تشرف که بزرگان از وی نقل کرده‌اند، چیزی نمی‌دانیم. از خاستگاه، خانواده، خاندان، تربیت و تحصیلات، زمینه و زمانه، زیست و زندگی، حتی شغل و پیشه و احیاناً استادان اخلاقی و مربیان و مرشدان سلوکی این نیک بخت چه کسانی بوده‌اند، آگاهی چندانی در دست نیست.

از دیگر تشرفات مرحوم فشندی، دیدار با امام زمان(ع) در صحرای عرفات است. این تشرف از مهمترین و روح افزاترین رویدادهای زندگانی مرحوم فشندی (ره) است. تشرف حاضر، به سبب بعضی از جنبه های منحصر به فرد ـ که به برخی از آنها اشاره خواهد شد، مورد توجه تعداد زیادی از شیفتگان امام عصر (ع) قرار دارد.

آیت‌الله ناصری دولت آبادی که خود مستقیما از زبان حاجی شنیده و در کتاب «آب حیات» آورده است. همچنین جناب قاضی زاهدی نیز آن را از زبان آن مرحوم شنیده و در کتاب خود نقل کرده است. اینک تلفیق این دو روایت برای خوانندگان نقل می‌شود.

حاج محمد علی فشندی تهرانی می‌گوید: سال اولی که به مکه مکرمه مشرف شدم، از خدای مهربان در آنجا خواستم که توفیق دهد تا در سالهای بعد نیز، تا بیست سفر به مکه بیایم تا شاید امیر الحاج و امام زمان (ع) را هم زیارت کنم. خداوند هم توفیقی بخشید و منتی نهاد که من علاوه بر آن بیست سفر، چند بار دیگر نیز به زیارت خانه خدا موفق شدم.

سالیانی بود که به همراه کاروانی ـ به عنوان خدمه و کمکی کاروان ـ مشرف می‌شدم تا اینکه در سالی (ظاهرا 1353شمسی) مدیر کاروان به من اطلاع داد که امسال از دیدن من معذور است. شاید تصور و پندار او این بود که سن من رو به پیری رفته و نگران بود که نتوانم در کارهای خدماتی کاروان به او یاری برسانم. از شنیدن این خبر خیلی افسرده و پژمرده شدم. لذا به سوی مشهد مقدس حرکت کردم تا دست توسلی به دامان سلطان طوس، حضرت رضا (ع) بزنم و از ایشان بخواهم که سفر معنوی حج را امسال نیز نصیب من کند.

در حرم خیلی منقلب و مضطرب بودم و به سختی می‌گریستم و از آن حضرت روایی حاجت خود ر ا می‌خواستم. پس از زیارت جانانه، به قصد بازگشت به تهران با آن حضرت وداع کرده، از حرم خارج شدم. در این حین، سیدی مرا صدا زد و فرمود: «آقا! سفر شما را حضرت حجت(ع) امضا کردند و فرمودند: به حاج محمد علی بگو برو !منتظر تو هستند!»

من از سید پرسیدم :خود حضرت این سخن را فرمودند؟

سید گفت: بله!

من نیز بدون درنگ به منزل خود در تهران بازگشتم. به محض آنکه به خانه رسیدم، همسرم با عجله گفت :این چند روز را کجا بودی؟ مرتب از کاروان زنگ می‌زنند و می‌خواهند شما را همراه خود ببرند.

من هم بلافاصله به مدیر کاروان مراجعه کردم و پرسیدم: شما که نیت بردن مرا نداشتید، حالا چه شده که می‌خواهید مرا هم در این سفر همراه کنید؟! مدیر کاروان سربسته اشاره کرد که از تصمیم قبلی خود پشیمان شده و می‌خواهد من نیز در این سفر طبق معمول سالهای گذشته به عنوان خدمه با او همراهی کنم.

به هر ترتیب به عنوان کمکی کاروان به مکه مشرف شدیم. شب هشتم ماه، که فردای آن روز حاجیان می‌باید در عرفات باشند، مدیر کاروان مرا خواست و گفت: وسایل کاروان را زودتر از دیگر کاروان ها به منا منتقل کن و در عرفات در کنار «جبل الرحمة» خیمه ها را بر پا ساز تا کاروان ما در بهترین جای ممکن سکنا گزیند. من نیز فوراً لوازم و خیمه ها را با اتومبیلی به آنجا منتقل کردم، چادرها را برافراشتم و فرش ها را گستردم. در این حال یکی از شرطه های سعودی (پلیس های عربستان) نزد من آمد و به زبان عربی گفت :چرا حالا آمدی؟ اینجا که کسی نیست!

من هم با زبان عربی شکسته بسته ـ که تقریبا در این سفرها آموخته بودم ـ بدو گفتم :برای انجام مقدمات کار، زودتر آمدم. گفت: «پس امشب نباید بخوابی!» پرسیدم: چرا؟ گفت: به خاطر اینکه ممکن است دزدانی پیدا شوند و به وسایل حجاج دستبرد بزنند یا اینکه شما را بکشند. باید خیلی مراقب باشی! با شنیدن این سخنان ترس عمیقی وجود مرا فرا گرفت.

در این حال به یاد حضرت ولی عصر(عج) افتادم. به آن حضرت التجا و پناه بردم و پیوسته و پیاپی نام مقدس آن قبله عالم را بر زبان می‌آوردم. می‌گفتم: «یا حجة بن الحسن أدرکنی! یا خلیفة الله الأعظم أغثنی!»

تصمیم گرفتم شب را نخوابم. به همین دلیل برای نماز و نافله شب وضویی ساختم و به نماز ایستادم. آن شب در آن بیابان تنهایی، به یاد آمام زمان(ع) حال خوشی پیدا کردم. در همین حال صدای پایی شنیدم و به دنبال آن پرده چادر کنار رفت. آقایی در آستانه خیمه بعد از سلام فرمود: «حاج محمد علی تنها هستی؟»

عرض کردم: بله آقا، تنهایم! و ناخود آگاه از جا برخاستم و پتویی را چند لا کرده، زیر پای آقا افکندم.

آقا نشست و فرمود: «حاج محمد علی! خوب جایی را برای سکونت کاروان انتخاب کرده ای! اینجا همان جایی است که جدم حسین بن علی (ع) در روز عرفه خیمه زده بودند!» بعد فرمودند: «حاج محمد علی! یک چایی درست کن!»عرض کردم: اتفاقا همه وسایل چای فراهم است جز چای خشک که آن را از مکه نیاورده ام.

فرمود:«شما آب جوش تهیه کنید، چای خشک آن برعهده من!»

آب که جوش آمد مقداری چای ـ که در حدود صد گرم بود به من مرحمت کردند. چای که دم کشید و آماده شد، فنجانی به ایشان تعارف کردم. نوشیدند و فرمودند: «شما هم بفرمایید!»من هم با اجازه آقا، فنجانی از آن چای نوشیدم که لذت خوبی برای من داشت.

در این هنگام، دو جوان زیباروی نورانی (در روایت های قاضی زاهدی چهار جوان )جلوی چادر آمدند و همان جا با احترام ایستادند و به آقا سلامی عرض کردند. آقا از من خواستند که به ایشان چای تعارف کنم. من نیز اطاعت کردم و برایشان چای بردم. آنان چای را نوشیدند. آقا از من خواستند که چای دیگری نزد ایشان ببرم که من نیز دوباره چای برای آن دو جوان بردم. در این وقت آقا به آنان فرمود: «شما بروید! آنان نیز خداحافظی کرده و رفتند».

در این زمان، آقا نگاهی به من کردند و سه بار فرمودند: «خوشا به حالت حاج محمد علی!»گریه راه گلویم را بست. عرض کردم: از چه جهت؟ فرمود :«چون امشب کسی برای بیتوته در این بیابان نمی‌آید. امشب شبی است که جدم امام حسین(ع) در این بیابان آمده است» بعد فرمود: «دلت می‌خواهد نماز و دعای مخصوصی را که از جدم رسیده بخوانی؟»

عرضه داشتم: بله آقا جان! فرمود: «برخیز و غسلی به جا آور و وضو بگیر!» عرض کردم: هوا طوری است که نمی‌توانم با آب سرد غسل کنم. فرمود :«من بیرون می‌روم تو آب را گرم کن و غسل نما!»

من هم بدون اینکه متوجه قضایا باشم و اینکه این آقا کیست؟ مقداری آب را گرم کردم و غسل و وضویی ساختم.

چون از غسل فارغ شدم، آقا به خیمه برگشتند و فرمودند: «حالا دو رکعت نماز با این کیفیت که می‌گویم بخوان: بعد از حمد، در هر رکعت، یازده مرتبه سوره توحید را بخوان که این نماز جدم امام حسین (ع)در این مکان است».

و بعد از نماز فرمودند: «جدم، امام حسین(ع) در این بیابان دعایی خوانده است که من آن را می‌خوانم، تو هم با من بخوان!» اطاعت کردم. دعای آقا نزدیک به بیست دقیقه به درازا کشید و در حال دعا، اشک از چشمان مبارکش مانند ناودان فرو می‌ریخت. هر جمله ای را که می‌خواند در ذهن من می‌ماند و من فوراً آن را حفظ می‌کردم. دیدم عجب دعای خوبی بود و چه مضامین عالی دارد.

من با اینکه با کتاب های دعا آشنا بودم، اما تا کنون به چنین دعایی برنخورده بودم در همین وقت به ذهنم رسید که فردا برای روحانی کاروان مضامین این دعا را بخوانم تا او آنها را یادداشت کند به محض خطور این فکر در خاطر من آقا فرمودند: «این دعا مخصوص امام (ع)است و در هیچ کتابی نوشته نشده و کسی غیر از امام نمی‌تواند آن را بخواند و از یاد تو نیز می‌رود!»

با گفتن این سخن، ناگهان تمامی عبارات دعا از ذهن، زبان، خیال و خاطر من محو شد. و حتی کلمه ای از آن در ذهن من باقی نماند.

پس از پایان دعا به آقا عرضه داشتم: آقا این توحید من ـ به نظر شما ـ خوب است ؟من می‌گویم که همه هستی را از درخت و گیاه و زمین و...خداوند آفریده است. فرمودند: «خوب است! و بیش از این از شما انتظار نمی‌رود!»

عرض کردم: آیا من حقیقتا دوستدار اهل بیت هستم؟ فرمودند: «آری! و تا آخر هم خواهی بود. اگر آخر کار شیاطین بخواهند فریب دهند، آل محمد(ص) به فریاد می‌رسند».

پرسیدم: آیا امام زمان(ع) در این بیابان تشریف می‌آورند؟ فرمودند: «امام الان در چادر نشسته است»!

من با همه این نشانه ها و قرینه ها باز متوجه نشدم. به نظرم رسید منظور این است که امام(ع) اکنون در چادر مخصوص خود نشسته اند.

دوباره پرسیدم: آیا فردا امام با حاجیان به عرفات می‌آیند؟ فرمودند: «آری» عرض کردم: کجا می‌روند؟ فرمودند: «جبل الرحمة»

دوباره عرضه داشتم: اگر رفقای کاروان بروند، امام (ع) را می‌بینند؟ فرمود: «می‌بینند اما نمی‌شناسند!»

عرض کردم: فردا شب امام زمان(ع) به چادر حاجیان هم سر می‌زنند و عنایتی می‌کنند؟

فرمود: «در چادر شما، آنگاه که روضه عمویم عباس (ع) خوانده می‌شود می‌آید». بعد از این سخنان و پاسخ به این سؤالها، آقا برخاستند تا از خیمه خارج شوند. در این حال رو به من نموده فرمودند: «حاج محمد علی! شما امسال به نیابت از کسی حج می‌گزارید؟»

عرض کردم: خیر آقاجان! فرمودند: «می‌شود از طرف پدر من امسال نیابت کنید». عرضه داشتم: بله آقاجان!

در این حال دو اسکناس صد ریالی سعودی به من مرحمت کردند و فرمودند: «این پول را بگیر و حج امسالت را به نیابت پدر من انجام بده!»

پرسیدم: آقا نام پدر شما چیست؟ فرمودند «حسن!»عرض کردم: نام خودتان چیست؟ فرمود «سید مهدی!»

آقا را تا دم چادر بدرقه کردم. در این وقت آقا برای معانقه و روبوسی جهت خداحافظی برگشتند و با هم معانقه ای کردیم. خوب به یاد دارم که خال طرف راست صورتش را بوسیدم. آقا دوباره مقداری پول خرد دیگر به من مرحمت کردند و فرمودند: «این پول ها را نیز به همراه داشته باش و برگرد!»

عرض کردم: آقا جان من شما را کی و کجا ملاقات خواهم کرد؟

فرمود: «وقتی که حاجیان نماز مغرب و عشای خود را خواندند و مداح کاروان شروع به ذکر مصیبت عمویم قمر بنی هاشم (ع) کرد من به چادر شما می‌آیم». در این وقت آقا از خیمه خارج شد و من دیگر او را ندیدم هر چه به این طرف و آن طرف نظر کردم، دیگر کسی را نیافتم. داخل چادر شدم و به فکر فرو رفتم. راستی او که بود؟ سید مهدی فرزند حسن! از کجا نام مرا می‌دانست؟ چند بار فرمود: جدم حسین، عمویم عباس ... قرینه ها و نشانه ها را یکی پس از دیگری کنار هم نهادم. خیلی منقلب و بی تاب شده بودم. فهمیدم که با امام زمان (ع)هم سخن بوده ام.

از صدای گریه و ناله من شرطه سعودی (پلیس عربستان) سراسیمه آمد و گفت چه شده؟ دزدها آمده‌اند و اثاثیه‌ات را غارت کرده‌اند؟

گفتم: نه! مشغول مناجات با خدایم. او با تعجب به من نگاه می‌کرد و سرانجام رهایم کرد و رفت. تا صبح به یاد حضرت گریستم.

فردای آن روز قصه را برای روحانی کاروان تعریف کردم و او هم برای حاجیان نقل کرد و گفت: ای حجاج!متوجه باشید که این کاروان مورد توجه و عنایت امام زمان(ع) است.

همه مطالب را به روحانی کاروان گفتم جز آنکه فراموش کردم بگویم، آقا وعده کرده که شب، به هنگام ذکر مصیبت عمویش قمر بنی هاشم (ع)به چادر ما بیاید.

شب هنگام،حاجیان پس از نماز، روضه ای گرفتند و مداح کاروان هم، گریزی به روضه علمدار کربلا، حضرت قمر بنی هاشم(ع) زدند و حالی در چادر بر پا شد. در آن وقت به یاد سخن آقا افتادم. هر چه نگاه کردم آن حضرت را درون چادر ندیدم. ناراحت شدم و با خود گفتم: «خدایا! وعده امام (ع) حق است!»

در این وقت امام به خیمه تشریف فرما شدند و در میان حاجیان نشستند و در مصیبت عموی خود گریستند.

من که آقا را دیدم، خواستم تا عرض ادبی کنم و بوسه ای بر پای حضرتش بزنم و به مردم بگویم که: «بیایید و امام زمانتان را ببینید!»

که امام اشارتی کردند و من بی اراده و بی اختیار بر جای خود ایستادم. روضه که تمام شد، آقا نیز برخاستند و خیمه را ترک کردند و من دیگر حضرت را ندیدم.

1




موضوع مطلب :
یکشنبه 92 بهمن 27 :: 8:19 عصر ::  نویسنده : مجیدکریمی پرنیان

حدیث1- رفاه مردم در عصر امام زمان :

ابوسعید خدرى از پیامبر اکرم (ص) روایت کرده که فرمود :

یکون من امتى المهدى ان قصر عمره فسبع سنین و الافثمان و الافتسع یتنعم امتى فى زمانه نعیما لم یتنعموا مثله قطّ البر و الفاجر یرسل السماء علیهم مدراراً و الا تدخر الارض شیئاً من نباتها .  

مهدى از میان امت من برخاسته شود مدت سلطنت او هفت یا هشت یا نه سال مى باشد ، همه طبقات امت من در زمان ظهور او چنان در رفاه زندگى نمایند که قبل از وى هیچ بّر و فاجرى بدان نرسیده باشند، آسمان باران رحمت خود را بر آنان مى بارد و زمین از روئیدنیهاى خود چیزى فرو گذار نمى کند.


حدیث2- عدل مهدى (عج) :

ابوسعید مى گوید پیغمبر فرمود: 

تملاء الارض ظلماً و جوراً فیقوم رجل من عترتى فیملاءها قسطاً و عدلاً یملک سبعاً او تسعاً .

زمین پر از ظلم و ستم گردد، پس مردى از عترت من قیام کند و آن را پر از عدل و داد گرداند و هفت یا نه سال سلطنت نماید.

حدیث3: 

و باز نقل کرده که پیغمبر(ص) فرموده :

لا تنقضى الساعة حتى یملک الارض رجل من اهل بیتى یملاء الارض  عدلاً کما ملئت جوراً یملک سبع سنین .

قیامت منقضى نخواهد شد تا این که مردى از اهل بیت من به سلطنت رسد و او زمین را پر از عدل و داد کند ، چنان که پر از ظلم شده باشد و مدت سلطنت هفت سال است .

حدیث4- مهدى فرزند فاطمه  زهرا (س) :

از امام زین العابدین و آن حضرت از پدرش روایت نموده که پیامبر اکرم (ص) به فاطمه زهرا (س)  فرموده : 

المهدى من ولدک .

( مهدى از فرزندان تو است ).

حدیث5- مهدى برگزیده خداست :

على بن هلال از پدرش روایت نموده که گفت در مرض پیامبر (ص) ، حضورش شرفیاب شدم ، دیدم فاطمه (س) در بالین پدرش نشسته و اشک مى ریزد چون صداى گریه اش بلند شد، پیامبر سر برداشت و فرمود:

فاطمه جان ! چرا گریه مى کنى ؟

عرض کرد: مى ترسم بعد ازشما احترام ما از دست برود ؟

فرمود : عزیزم ، مگر نمى دانى که خداوند به اعل زمین نگاه کرد و پدرت را از میان آنان برگزید، سپس نظر کرد و شوهرت را انتخاب کرد، و به من وحى فرمود که تو را به او تزویج کنم ؟

دخترم ! ما اهل بیتى هستیم که خداوند عزوجل هفت فضیلت به ما عطا فرموده که به هیچ کس قبل و بعد ازما عطا نفرموده است، و آن این که :

من خاتم پیامبران نزد خدا و بهترین آنها و محبوبترین بندگان مى باشم و با این امتیازات پدر تو مى باشم، جانشین من بهترین جانشینان پیغمبران و محبوبترین آنها نزد خداست، و او شوهر تو است شهید ما بهترین شهداء و محبوبترین آنان نزد خداوند است و او حمزه بن عبدالمطلب عموى پدر و شوهرت مى باشد، جعفربن ابیطالب که با دو بال در بهشت با فرشتگان پرواز مى کند پسر عموى پدرت و برادر شوهرت از ما است ، در سبط این امت که حسن و حسین دو فرزند تو و دو آقاى اهل بهشت مى باشند از ماست، و به خدا قسم که پدرشان افضل از آنهاست.

یا فاطمة و الذى بعثنى بالحق ان منهما مهدى هذه الامة اذا صارت الدنیا هرجاً و مرجاًًً و تظاهرت الفتن و انقطعت السبل و اغار بعضهم على بعض فلا کبیر یرحم صغیراً و لا صغیر یوقر کبیراً فیبعث الله عند ذلک منهما من یفتح حصون الضالة و قلوباً غلفاً یوم بالدین فى آخر الزمان کما قمت به فى آخر الزمان و یملاء الارض عدلاً کما ملئت جوراً .

اى فاطمه ! به خداوندى که مرا به راستى برانگیخته ، مهدى این امت نیز از ایشان مى باشد، موقعى که دنیا هرج و مرج شود و آشوبها پدید آید و راهها مسدود گردد و اموال یکدیگر را به غارت برند، نه بزرگتر به کوچکتر رحم کند و نه کوچکتر احترام بزرگتر را نگاه دارد، خداوند کسى را برانگیزد که قلعه هاى ضلالت و دلهاى قفل زده را بگشاید و اساس دین را در آخر الزمان استوار سازد، چنان که من در آخر الزمان پایدار گردم و زمین را پراز عدل نماید چنان که از ظلم پر شده باشد....

حدیث6- مهدى ، حسینى است :

در آن کتاب از حذیفة بن یمان روایت مى کند که گفت: پیامبر خطبه اى ایراد فرمود و آنچه مى باید اتفاق بیفتد به ما اطلاع داد سپس فرمود :

 لولم یبق من الدنیا الا یوم واحد لطول الله عزوجل ذلک الیوم حتى یبعث رجلاً من ولدى اسمه اسمى .

اگر از عمر دنیا جز یک روز بیشتر نمانده باشد. خداوند آن روز را چندان دراز گرداند تا مردى از اولاد من برانگیزد  که همنام من باشد.

 سلمان برخاست و عرض کرد: اى رسول خدا(ص) از کدام فرزند شما خواهد  بود؟ فرمود : از این فرزندم ، و دست روى شانه حسین (ع) گذاشت.

حدیث7- قریه اى که مهدى از آنجا قیام مى کند :

به سند خود از عبدالله بن عمر روایت نموده که گفت :

 یخرج المهدى من قریة یقال لها کرعة

مهدى از قریه اى قیام مى کند که آن را کرعه مى گویند .

حدیث8- ویژگیهاى حضرت :

همچنین حذیفة از پیامبر(ص) نقل کرده که فرمود :

المهدى رجل من ولدى وجهه کالکوکب الدرى

مهدى از فرزندان من است که چهره اش چون ستاره تابان است .

حدیث9  :

 حذیفه روایت نموده که پیامبر (ص) فرمود :

المهدى رجل من ولدى لونه لونٌ عربىٌ و جسمه جسمٌ اسرائیلى على خدّه الآیمن خال کانه کوکب درى یملاء الارض عدلاً کما ملئت جوراً یرضى فى خلافته اهل الارض و اهل السماء والطیر فى الجوّ.  

مهدى مردى از اولاد من است رنگ بدن او رنگ نژاد عرب و اندامش مانند اندام بنى اسرائیل است،در گونه راست وى خالى است که چون ستاره تابناکى بدرخشد زمین را پر از عدل کند چنان که پر از ظلم شده باشد، ساکنان زمین و آسمان و پرندگان هوا در خلافت وى خشنود خواهند بود.

حدیث10:

ابو سعید خدرى مى گوید پیامبر فرمود :

 المهدى منا اجل الجبین اقنى الانف

مهدى ما پیشانیش روشن و وسط بینیش کمى برآمده است



حدیث11: 

المهدى منا اهل البیت رجل من امتى اشم الانف یملاء الارض عدلاً کما ملئت جوراً

 مهدى ما اهل بیت مردى از امت من است که وسط بینیش برآمده و او زمین را پر از عدل کند، چنان که پر از ظلم باشد.

حدیث12:

 ابوامامه باهلى از پیغمبر (ص) روایت کرده که فرمود:

 بینکم و بین الروم اربع هدن یوم الرابعةعلى ید رجل من آل هرقل یدوم سبع سنین ..

میان شما و رومیان چهار صلح است ، چهارمین آن به دست مردى از نسل هرقل خواهد بود و هفت سال دوام مى یابد مردى از طائفه عبدقیس به نام مستور بن بجلانعرض کرد اى رسول خدا (ص) در آن روز پیشواى مردم کیست ؟

فرمود : المهدى من ولدى ابن اربعین سنة، کان وجهه کوکب درى فى خده الایمن خال اسود علیه عباء تان قطریتان کانه من رجال بنى اسرائیل یستخرج الکنوز یفتح مدائن الشرک .

پیشواى مردم مهدى است که از فرزندان من مى باشد که چون ظهور کند به صورت مرد چهل ساله مى نماید.رخسارش چون ستاره تابان مى درخشد و در سمت راست رخسارش خال سیاهى است، دو عباى قطرى پوشیده (و از لحاظ سلامت بنیه ) گوئى ازمردان بنى اسرائیل است، ذخائر زمین را استخراج کند و شهرهاى شرک را بگشاید .

حدیث13:

عبدالرحمن بن عوف روایت نموده که پیغمبر فرمود: 

لیبعثن الله من عترتى رجلاً افرق الثنایا، اجلى الجبهه ، یملاء الارض عدلاً یفیض المال فیضاً

خداوند از عترت من مردى را برانگیزد که میان دندانهایش باز ، و رویش روشن باشد، زمین را پر از عدل کند و به مردم اموال فراوان بخشد.

حدیث14:

 پیشوا صالح ابوامامه نقل مى کند که رسول اکرم (ص) براى ما خطبه ایراد کرد و درضمن ، از دجّال نام برد و فرمود :

پس شهر مدینه از پلیدیها پاک شود چنان که کوره آهنگرى از کثافات فلزات پاک گردد ، آن روز اعلام خواهند کرد که امروز روز آزادى است .

زنى به نام ام شریک عرض کرد: اى رسول خدا (ص) عرب کجا خواهند بود؟

فرمود : در آن روز آنها اندکى بیش نیستند ، بیشتر آنان در بیت المقدس مى باشند ، اممهم المهدى ، رجل صالح پیشواى آنها مهدى است که مردى صالح مى باشد .

حدیث15: ظهور هویدا :

ابو سعید خدرى روایت مى کند که پیغمبر (ص) فرمود :

یخرج المهدى فى امتى یبعثه الله عیاناً للناس یتنعم الامة و تعیش الماشیة و تخرج الارض نباتها و یعطى المال صحاحاً .

مهدى میان امت من قیام خواهد کرد و خداوند او را به طور آشکار براى مردم برانگیزد ، مردم در رفاه ، و چهار پایان در آسایش باشند، و زمین روئیدنیهاى خود را بیرون دهد و او مال را به طور مساوى میان مردم تقسیم نماید .

حدیث16- ابر بر سر او سایه افکند :

عبدالله بن عمر نقل کرد که پیغمبر فرمود :

 یخرج المهدى و على رأسه عمامة فیهما مناد ینادى هذا المهدى خلیفة الله فاتبعوه .

مهدى در حالى که قطعه ابرى بر سر او سایه افکنده قیام مى نماید ، در آن وقت گوینده اى اعلام مى دارد که این مهدى خلیفة الله است از وى پیروى کنید.

حدیث17: بالاى سرحضرت مهدى (ع) فرشته اى است :

عبدالله بن عمر مى گوید : پیامبر (ص) فرمود:

یخرج المهدى و على رأسه ملک ینادى هذا المهدى فاتبعوه .

مهدى در حالى قیام مى کند که فرشته اى بالاى سر او قرار دارد و مى گوید : مهدى این است از وى پیروى نمائید .

حدیث18: مژده پیامبر (ص) به ظهور مهدى (ع) :

ابوسعید خدرى از پیغمبر (ص) نقل کرده که فرمود :

ابشرکم بالمهدى یبعث فى امتى على اختلاف من الناس زلزال فیملاء الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً یرضى عنه ساکن السماء و ساکن الارض یقسم المال صحاحاً فقال له رجل : و ما صحاحاً ؟ قال : السویة بین الناس .

شما را مژده به ظهور مهدى مى دهم که به هنگام اختلاف زیاد و تزلزل مردم ، قیام کند و زمین را پر از عدل و داد نماید چنان که از ظلم و ستم پر شده باشد ساکنان آسمان و زمین از حکومت او راضى خواهند بود و اموال را میان مردم به طور مساوى قسمت کند.

حدیث19: نام آن حضرت :

عبد الله بن عمر از رسول خدا (ص) روایت نموده که فرمود :

 لا یقوم الساعة حتى یملک رجل من اهل بیتى ، یواطى اسمه اسمى یملاء الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً .

پیش از قیامت مردى از اهل بیت من به سلطنت مى رسد که همنام من باشد زمین را پر از عدل و داد کند چنان که پر از ظلم و جور شده باشد.

حدیث20- کنیه او :

حذیفه از آن حضرت روایت کرده که فرمود:

لولم یبق من الدنیا الا یوم واحد لبعث الله فیه رجلا اسمه اسمى و خلقه خلقى یکنّى ابا عبدالله .

اگر از عمر دنیا جز یک روز نمانده باشد، خداوند در آن روز مردى را بر انگیزد که نامش نام من وخویش چون  خوى من و کنیه اش ابوعبدالله مى باشد .

 


 




موضوع مطلب :
<   <<   16   17   18   19   20